لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

سالن بزرگ امتحان

امتحان

باز هم به امتحان فکر می‌کردم. به دنیا که مدرسه است و به زندگی که سالن بزرگ امتحان است. می‌خواستم ببینم خودت درباره امتحان چطور حرف می‌زنی. گشتم و چند تایی هم آیه پیدا کردم. مثلا سوره آل عمران آیه 179، آنجا که گفته‌ای:

«خدا قصد ندارد که شما مومنان را به این حال که الان هستید رها کند. او می‌خواهد (امتحانتان کند تا) ناپاک را از پاک جدا کند

 و زندگی یعنی همین جواب‌هایی که به سوال‌های تو می‌دهیم.

و باز توی همین سوره آیه 186 گفته‌ای:

 «شما را به مال و جان امتحان خواهند کرد، اگر شکیبایی کنید و پرهیزگار باشید، نشان قدرت اراده شماست.»

 

خدایا! حسی به من می گوید وقتی تو ما را امتحان می‌کنی، پس حواست به ما هست. پس مواظبمان هستی. یعنی ولمان نکرده‌ای. همه اینها هم یعنی که ما برایت مهم هستیم و این خیلی ارزش دارد، خیلی.

 

و باز در سوره ی ضحی فرمود: پروردگار تو،هیچگاه تورا رها نکرد و بر تو خشم نگرفت    

  

تو آدم‌ها را امتحان می‌کنی تا هر کسی را به خودش معرفی کنی. امتحان‌ها به ما نشان می‌دهد که کاسه صبر هر کسی چقدر جا دارد.

یا اینکه آن کسی که توی وجود ما قایم شده واقعاً چه کسی است؟

چه شکلی است؟

 چقدر راست و چقدر دروغ می‌گوید و گولمان می‌زند؟

 

هر کسی بالاخره امتحانش را یک‌جوری می‌‌دهد؛ اما چه‌جوری امتحان دادن مهم است.

 و زندگی یعنی همین جواب‌هایی که به سوال‌های تو می‌دهیم.


موضوعات مرتبط: مطالب غیر درسی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 8 خرداد 1394برچسب:آزمون,بزرگ,دنیا,درس,امتحان,خدا, | 12:39 قبل از ظهر | نویسنده : خلیلی |

از خاطــره × چـــادری × شدنــش ،

تعـــریـف می کــرد ،میـگفـت:

رمضـــان نــزدیــک بــود ،

خـــواستــم بـــرای میـهمــانی خـــدا ،

بهتـــریـن لـباس را بپـــوشــم ...

وابـستــــه شـــدم....


موضوعات مرتبط: مطالب غیر درسی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:میهمانی,خدا,خاطره,چادری,شدن,خلیلی,آموزش,آسان,عربی, | 3:9 بعد از ظهر | نویسنده : خلیلی |

فرشته دروغ نگفت!
موقع دعا كردن مراقب باشيد
همه روح‌ها در صف ایستاده بودند و یکی یکی انتخاب می‌کردند که در کجای دنیا باشند. نوبت به او رسید گفت: دلم می‌خواهد به مدرسه بروم. فرشته تقاضایش را ثبت کرد. چشمهایش را که باز کرد دید در جنگل است. باورش نمی‌شد که درخت شده باشد.سال‌های سال بغض گلویش را می‌فشرد و از فرشته دلگیر بود.
یک روز ضربه‌های تبر را روی بدنش احساس کرد.. بی‌هوش شد. چشمانش را که باز کرد پسر بچه‌ای را دید که با گچ روی تن او می‌نوشت آب.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 1 فروردين 0برچسب:دعا,فرشته ,آرزو,خدا,مدرسه,دروغ,تخته, | 1:11 قبل از ظهر | نویسنده : خلیلی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • آراد